پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

و شاید شروع یک پایان

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

اخرین پست در قلم سرخ و فضای وبلاگ مربوط میشود به 18 اردیبهشت 1394

وقتی نام کاربری و پسورد را دوباره تایپ کردم این فکر بود که کس دیگری هنوز وبلاگ نویسی میکند یا خیر.

و در همین لحظه به این فکر میافتم به صفحه اول بلاگ برم و نتیجش را تا چند لحظه ی دیگر اینجا بگذارم.

بله و دوباره به تحلیل ها و نتیجه گیری های ذهنی خودم شک میکنم وقتی میبینم اخرین بروزرسانی ها برای همین چند ثانیه پیش بوده.

به این فکر میکنم شاید خیلی سریع سوختیم . و سوزاندنمان.

و در حال به این فکر میکنم چ کسی بناست بعد 2 سال این متن را بخواند...

شاید فقط برای خودم بنویسم.

ولی خواهم نوشت تا سند و مدرکی بماند برای اینکه بدانند چه شد که سوختیم.

شاید آنها نسوزند...

و شاید نیز شروع یک آغاز....

نوکر خود ، آقای خود

جمعه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۴۵ ب.ظ

بعد "خیلی" وقت...

چه بسیار از ما که پس از گذراندن یک دوره فعالیت سخت و طاقت فرسا در یک مجموعه  و هزینه کردن مقدار زیادی از وقت و انرژی مان به این نتیجه می رسیم دراین مدت نه تنها در راه آرمان و هدف مان کار نکرده ایم بلکه امیال و برنامه های مدیر یا مدیران آن مجموعه را  پیش برده ایم و به عبارتی دور خورده ایم.
و چه بسیار اخلاص هایی که به گِل می نشینند و چه بسا انگیزه های جوشانی که فروکش می کند و ... اگر چه کار جمعی همیشه بهتر از کار فردی است، اما این بدان معنا نیست که ما همیشه باید نیروی پیاده ی کسانی باشیم که نمی دانیم در پس سیاست هایشان چه می گذرد.
شاید علتی که مقام معظم رهبری به دانشجویان و فعالان فکری و فرهنگی لقب افسر دادند همین بود که بچه ها به خود بیایند و خود را باور کنند و خودشان پشت سر فرماندهی کل قوا حرکت کنند و خط خودی و دشمن را بصیرانه تشخیص داده و با یکدیگر یک جبهه را تشکیل دهند.
اگر خود بچه ها با هم و در کنار هم در هر قالب هیئتی، کانونی، تشکّلی و ... دست به فعالیت و برنامه ریزی بزنند و به عبارتی نوکر خود و آقای خود باشند، هرجا احساس کردند خطایی کرده‌اند، آن را اندوخته تجربه خود می کنند نه آنکه ناگهان به خود آیند و ببینند صرف خطای عمدی یا سهوی یک نفر دیگر شده اند.
هرجا نداشته باشند که خرج کنند، با هم سختی می کشند و با مرارت بیشتر و تلاش افزونتر، جبران بی پولی را می کنند. نه آنکه چشم باز کنند و ببینند بی پولی اش مال آن هاست و خرّاجی اش مال یک نفر بالاتر.
اگر یک روز بی اخلاصی به خرج دادند، توبه می کنند و به دامان خدا برمی گردند نه اینکه ناگهان متوجه شوند که سال ها اخلاص شان صرف ریاکاری یک عده دیگر شده.
اگر خودمان برنامه بریزیم و خودمان عمل کنیم و خودمان تجربه بیاندوزیم و البته از تجربه دیگران بهره ببریم، این برای ما خیلی بهتر است. و خلاصه اگر هوس نکنیم عنوان های گول زننده در رزومه ی ما باشند، کم کم خودمان انقدر بزرگ می شویم که اسم خودمان نقطه‌ی درخشنده‌ی رزومه‌ی ما خواهدشد. از ما گفتن بود.



صرفا تشکر

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ق.ظ

توی پست قبلی(گذرنامه) یادم رفت که تشکر کنم.

تشکر ویژه از:

آقایون محمد حسین براتی و علیرضا علیجانی که تمومی زحمت های این گذرنامه ها را اونها شبانه روز کشیدند. و حدود یک هفته از همه چیزشون گذشتند برای تحویل این گذرنامه ها.

همچنین تشکر از :آقایون  محمدرضا براتی (پشتیبان فکری و طرح...) ، مجید عادلی ( مسئول طرح صالحین) ، سعید عادلی( مسئول فرهنگی پایگاه) همچنین همه ی افراد جلسات اردو مشهد. محمد براتی (صادق) و امید شکیبایی (رفقای ستاد برق و روحیه) که واقعا توی اوج خستگی کار همراهمون بودند. از آقا مصطفی همراه همیشگی بچه های پایگاه.

و تموم رفقایی که اسمشون بالا نیست و لی جسمشون توی کار کمکمون میکرد...

همچنین از: میزهای تنیس ، راکت های چوبی و بدون دسته!! کیسه ی بکس( از اصلی ترین شئ های روحیه ده).آلو های باغات محل!! البته از نوع حلال! میز لق فرهنگی که هارد های لب تاب بچه ها را خراب میکرد. تشکر ویژه از adsl پایگاه که نقش منفی توی ستاد روحیه را داشت. یعنی خداییش دیال آپ سرعتش بیشتر بود تازه 6 گیگ هم حجم داشت!! کولر تازه افتتاح شده ی فرهنگی که فقط روی اعصاب بچه ها بود با اون صداش هیچ کاری هم ازش بر نمیومد. مخصوصا (ممگی) کولر که داستان ها دارد!

کلم های مزرعه ی آقا حیدر پدر آقای علیجانی!!

هووو حالا انگار چیکار کردیم الکی داریم بزرگش میکنیم. اینا را صرفا برای این نوشتم که رفقا آماده بشوند برای کارهای اصلی (ثبت نام و....)

بچه ها مچکریم....

اجر واقعیتون با خود امام رضا علیه السلام هست.

یاعلی

گذرنامه...

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۰۴ ب.ظ


سلام

امسال بچه های پایگاهمون یه طرحی دادیم برای مشهد .

خب چون ظرفیتمون نامحدود بود و نمیدونستم چطور اونایی که لایقش هستندا جدا کنیم و ببریم اومدیم و طرح گذرنامه را دادیم که اساس کارش بر صحبت آقامون خطاب به جوانان:تحصیل،تهذیب،ورزش هست.

اونایی که بتونند حداقل امتیاز را بدست بیارند گذرنامه شون ویزا میشه و میتونند ثبت نام کنند.

 

این آخرین قدم برای دیدنت...

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۲۸ ب.ظ

بعضی وقتها هست که برای همست....

یعنی همه چنین وقتها و لحضاتی را توی زندگیشون تجربه میکنند.

مثل حس عجیب، غریب،قشنگ،زشت،زیبا،ناملموس،ملموس،و هزاران گزاره ی  ضد و نقیض دیگر دلتنگی،نه به نظرم اسم هم نمیشه براش گذاشت چون هیچ اسمی نمیتونه تموم مفهومش را برسونه ولی خب میدونم هر کسی میدونه چی میگم.

خیلی حس قشنگیه ولی در عین حال میتونه آدما روانی کنه....

خیلی وقت بود یه راهکاری براش پیدا کرده بودم و نمی گذاشتم این حس را حس کنم ولی امروز وقتی این شعر حامد زمانی(این اخرین قدم برای دیدنت...) را گذاشتم دلم مچاله شد حس قشنگیه هر چقدر اومدم آهنگا قطع کنم دلم نیومد الان فکر کنم دفعه ی بیست و خرده ای باشه که دارم گوش میدم.

 


باید برید و پر زد و به آسمون رسید....

رحمت الله....

سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۰۵ ق.ظ

//bayanbox.ir/id/3707963248185441745?view

//bayanbox.ir/id/2881559371642659183?view

//bayanbox.ir/id/7256297153692308888?view

//bayanbox.ir/id/275482927859273588?viewعکاس:آقای علیجانی و خودم!!

روز خیلی خوبی بود. همه شاد بودند.شکر الله...


چی شده الان؟!!

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۲۴ ب.ظ

چی شده؟!

چرا اینقدر ییهو بازدیدمون زیاد شده؟!

من که برا این وب اصلا تبلیغ هم نکرده بودم!!

یکی نیست به من توضیح بده!!

خب طوری هم نیست خدا بده برکت بدمون که نمیاد.کاش بیشتر هم بشه!

فقط هر دفعه ای یه نظری هم بزارید بدی نیست!!

قربون همتون.

یاعلی


گذشته در انتظارتم....

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۶ ب.ظ
شبای اخر پاییز و بلندی این شب ها به فکرم زد که وبلاگ را بروز کنم اما هرچقدر فکر کردم مطلبی به دهنم  نرسید اصلا.
توی تلویزون داشت یه برنامه ای به نام یادگاری نشون میداد یاد کودکی هام افتادم .
اینجوری شد که به یادم کلمه ی گذشته در انتظارتم افتادم چون اون روزایی ک خیلی دلم هوای کودکیم را میکردم امضای پیامک هام گذشته در انتظارتم بود.گذشته ای که حالا دیگه باورم شده هیچ وقت قابل بازگشت نیست.هیچ چیز و هیچ چیزش...
هر باری وقتی توی مغازه نشسته ا و بیرون را میبینم وقتی اسرار های کودکی به مادرش برای خردید تفنگی را میبینم دلم مچاله میشود  و باز کزدنش شاید فقط با خواب اخر شب ممکن باشد.
فکر میکنم برای خودم برمیگردم به گذشته های خودم که:
که بیشترین دغدغه ی زندگیم این بود که چرا پدر یا مادرم فلان اسباب بازی را برام نمیخرند.گریه میافتادم اسرار میکردم بچه بازی در می اوردم اگر که فایده داشت و دلشان به حال میسوخت انگار تمام خوشی های دنیا را با همون اسباب بازی بهم میدادند و از ته دل خوشحال میشدم اگر هم نمیخریدند فوقش دو یا سه روز فکر گیر آن بود و بعدش دیگه یادم میرفت...
اما چند سال است که دیگر از ته دل نخندیده ام....دغدغه های بیخودی چنان ذهنمان را مشغول میکنند که انگار تمام غم های دنیا را به دوش میکشیم.
ولی چند وقتیست (بعد خوندن کتاب آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین) روشم عوض شده هر جا که گیر میکنم فقط یک راه را میبینم و اون راهیه که خدا برام روشن کرده....
از اون روز به بعد دیگه هیچ جا گیر نکرده ام حتی اگر شده با پرواز....

سانسور

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۵۰ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • محمد عادلی

جان ها فدای آقایمان.

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۴۳ ب.ظ


خوبه هر دفعه ای برخی از مسئولین که فکر میکنند کسی هستند سخنرانی 21 تیر سال 78 آقایمان امام خامنه ای را بخونند.

قسمتی از این سخنرانی:

"...اگر با نام دفاع از دین هم انجام گیرد، غلط است؛ اگر با نام دفاع از ولایت هم انجام گیرد، غلط است. مگر من بارها نگفته‌ام در اجتماعات کسانى که مخالفند، هیچ کس نباید رفتار خشونت‌آمیز داشته باشد؛ چون این، دشمن را خوشحال مى‌کند. بارها ما این حرف را گفتیم، چرا گوش نکردند؟! چرا گوش نمى‌کنند؟! حتّى اگر یک حرفى که خون شما را به جوش مى‌آورد به زبان آورند - مثلاً فرض کنید اهانت به رهبرى کردند - باز هم باید صبر و سکوت کنید. اگر عکس مرا هم آتش زدند و یا پاره کردند، باید سکوت کنید. نیرویتان را براى آن روزى که کشور به آن نیازمند است، براى آن روزى که نیروى جوان و مؤمن و حزب‌الّلهى باید در مقابله با دشمن بایستد، حفظ کنید، والاّ حالا فرض کنیم یک جوان، یا یک دانشجوى فریب‌خورده‌اى هم حرفى زد و کارى کرد؛ چه اشکالى دارد؟ من از او صرف‌نظر مى‌کنم...."






مطالب این قسمت به دلیل ظرفیت نداشتن یه عده ای سانسور شد.!!
دوستان علاقه مند میتوانند این مطالب را در پست بعدی با درخواست دریافت رمز به صورت نظر خصوصی در همین پست مشاهده نمایند.ایمیل یا وبلاگ برای ارسال رمز فراموش نشود.






وای از آن روزی که دافعه بیشتر از جاذبه شود وای...

یاعلی

لبیک یا امام خامنه ای

                                       تا آخر ایستاده ایم...

پ.ن:

این "ماه"گرفتگی

مرا

خواهد کشت